پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

دایره المعارف جملات پارسا در 25 ماهگی

تقریبا همه کلمات رو از دیگران تقلید میکنه و میگه.جملات رو بهتر از قبل میگه حتی اسم مادرمو."سمیه بیا" "من میخوام برم پیش قدرت"(اسم بابا جونش )  میخواد به آجی غزال یه چیزی بگه :"غزاله نه بیا اینجا" تو ماشین نشستیم " مامان تولد بذار" از حموم بیرون اومده :" من حوله سفید میخوام " دست عمه پریسا رو گرفته برده میگه "بالش بده" هر چیزی رو نخواد میگه "این بده " بستنی میخواد در مغازه میگه "بستنی پاندا" نداره آقاهه "قیفی بده آقا" بعد که میگیره میگه این "میرکسسسسه" باباش میره بیرون " من پیش بابا برم" از دایی محسن یاد گرفته "موتور روغن میریزه" رفته بودی باغ کی : " باغ بابا جووووون"  دیگه باغ کی رفتی :" باغ حاجعمو"(خیلی سریع ...
27 مرداد 1392

سفر به سرزمین پدری(آغاز 25 ماهگی)

سلام.با توجه به تعطیلات جناب پدر ما به آذربایجان شرقی سرزمین پدریمان سفر کردیم.در این سفر مامان جون و بابا جون هم همراهمون بودن و بعدا آجی غزاله و خاله فاطی و دایی محسن هم بهمون ملحق شدن.سفر خوبی بود.  اینجا تو راهیم حدودای زنجان بابا جون هندونه خرید اینجا باغ عمو محرمه(مامان طاهره هلو انجیری ها هنوز خوب نرسیده بودنا) اینم من و بابام بادوم میشکنیم .من خیلی بادوم دوست دارم.بابام میدادا به مادرم میگفت سمیه بگیر منم میگفتم سمیه بخور(مامانم خوشش میاد من اسمشو بلدم اما اصلا دوست نداره مثل بقیه اسمشو صدا کنم ) پس مامن ناراحت نشو مامان بادام بخور اینجا دارم انگور میخورم.اینجا دقیقا روز تولدمه.20 مرداد ما دیوانسار (باغ اجداد...
26 مرداد 1392

از اینکه میهمان تولدم شدید سپاس

انشاله عمر با عزت برا همه خانواده ام انشاله سعادتمندی و عاقبت به خیری انشاله گشایشهای مادی و معنوی انشاله سربلندی و فروتنی همگیتون رو دوست دارم.نماز و روزه همگی قبول درگاه حق.عید فطر مبارکا.ما رو دعا کنید به سلامتی بریم سفر و بیاییم   ...
16 مرداد 1392

ماجراهای تولد 2 سالگی (2 )

اینم منم با  تاج ستاره ای دست ساز (تا آخر جشن از سرش بر نداشت ) وقتی کیکم رو آوردم با بابام به همه میگفتم دست بزنن حتی دست پرهام پسر عمه ام رو میگرفتم که چرا هاج و واج موندی تولدها دست بزنید و یکی دیگه(شمع رو کیک 2 هستا اما اینوری گذاشتن،از بس مادر و پدرمون هول بودن) و اما بریم سراغ عکسای خانوادگی   ...
16 مرداد 1392

ماجراهای جشن تولد 2 سالگی (1)

سلام .امسال ما زودتر جشن تولدمان (با تم ستاره )را گرفتند به چند  دلیل  1.چون هفته آینده که تولدمان است ما مسافر سرزمین پدری هستیم. 2.پدر و مادرمان میخواستند از افطاری ماه رمضان نیز فیض ببرند خوب اول تزیینات خونه که مادر گرامی با سختی اینا را نصب کردن چون منم دلم میخواست این کار رو انجام بدم.هنوز هم که 2 روز گذشته مادرمن از گوشه کنار دیوار چسب جمع میکنه حالا ورودی اتاق خوابم و این هم جهت یادبود جشن تولد سال پیش که با تم شیر برگزار شد و روی پرده یه تولد ستارهای برا پسر 2 ساله.من دو سالم تموم شد ,و اینم ستاره خای مامانم که البته اینجا باقی نمودن و جاشون عوض شد. و اینم بادکنای سقف با المان ستاره ک...
16 مرداد 1392

یک پست ویژه مادرم

پارسا جان دوست داشتم امروز (14 مرداد و 27 رمضان المبارک )که تولد دو سالگیت را جشن میگیرم  و خانواده پدریت مهمانمان هستند خانواده من نیز نزدیکم زندگی میکردند و امشب در شادیمان شریک بودند.دوست دارم همه خانواده ام از خواهرانم و همسرانشان تا خواهر زاده های شیرینم و پدر و مادرم و مائده عزیزم برا خوان خانه من همگی با هم مینشتند اتفاقی که یادم نیست کی در خانه ام رخ داده.همه آمده اند اما جداگانه لختی نشسته اند  وباز هم جدایی...اما شاید خدا برای من نیز اینگونه رقم زده.بهر حال جای همگیتان در بزم تولد پارسایم خالی و بسیار خالی.اما اوقاتتان خوش و تنتان سلامت.از دور دست پدر و مادرم را میبوسم و خواهرانم را یکایک در آغوش میگیرم و دردانه های عزی...
14 مرداد 1392

اولین کادوی 2 سالگیم رسید

سلام.یه روز من از خواب پاشدم دیدم زنگ درو میزنن بعد دیدم یه موتور شارژِی بابام برام آورد تو خونمون یه موتور پلیس .این کادوی مامان و طاهره و بابا علی و خاله مائده بود دستشون درد نکنه کلی حال کردم و پدرو مادرم رو چرخوندم.ایسن موتور حال میده واسه خونه بابا علی.به نظرتون بیارمش اونجا اولین لحظه دیدار بعد دوستام هم سوار کردم .بلاخره اونا هم چشمشون به منه اینم من با کلاه و موتور(نمیدونم چه فکری کرد که یهو کلاه گذاشت به سرش ) و اینم تاج  2 سالگی و کارت تولد قربون همتون .این ماه رمضون کلی انرژی مامان رو گرفته.همتون رو دوست دارم مخصوصا مامان طاهره و بابا علی و خاله مائده .بازم ممنون     ...
11 مرداد 1392

سفر به سرزمین مادری (مردادماه 92)

سلام ما یهویی رفتیم و اومدیم.چون 40 روزی بود که از سفر بازگشته بودیم و مادرم نگران احوال مامان طاهره و خاله فرزانه و بابا علی بود و دایی اکبر هم اومده بود تهران فرصت رو غنیمت شمردیم و رفتیم .حال و هوامون حسابی عوض شد اینم قطاری که اون شب که خونه بهار خانوم بودیم خریدیم پارسا دی جی شده بود و کلی حال میکردما اینم آجی غزاله و من که خیلی بهمون خوش گذشت اینجا هم خونمون و در تدارک یه تولد ستاره ای خوشگل ...
9 مرداد 1392

پروژه پوشک گیرون (شروع 8 تیر و رسیدن به موفقیت کامل در تاریخ انتهای تیر)

سلام پسر کوچولو.جونم برات بگه که علائم پوشک گیری رو سرچ کردم و دیدم همه معتقدن بچه ها از 18 ماهگی مثانه شون آمده کنترل میشه.بعد اینکه اگه تو خواب شب و ظهر پوشک خشک دارن میتونید شروع کنید.بعد چند هفته ای بود میگفتی جیش بلاخره هر چند خیلی ها گفتم چون دختر عمه ات گفته تو هم داری میگی اما واقعا اینطور نبود تو خودت علائم دادی هر چند شاید یه روز نبودن من تهران و رفتن تو به خونه عمه ات هم در این ماجرا بی سهم نبوده اما بهر حال امیدوارم کار درستی کرده باشم ضمن اینکه تابستونه و بعد ها زمستون کارو سختتر میکرد.در حین این پروژه  به سرما خوردگی مبتلا شدی که نظیرش رو قبلا اصلا نداشتی سرفه های مکررت تو خواب و بیداری و دو بار دکتر بردنت  و اشنا شدن...
9 مرداد 1392
1